سجایای آب در شعر سهراب
دکتر الهه معروضی
شعر سپهری همۀ سجایای آب را در خود دارد. او خود را حتّی از آب روان ساده تر می بیند.: «این آب روان ما ساده تریم/ این سایه افتاده تریم» .دوستانش را نیز مانند آب دانسته و می خواهد او را از خزۀ نام پاک کنند: « کنار تو زنبق سیرابم/ دوست من، هستی ترس انگیز است/ به صخرۀ من ریز/ مرا در خود بسای که پوشیده از خزۀ نامم» . وقتی در ذهن غرق می شود خود را تب زده دیده و نوشداروی آن را آب بصیرت می داند: «در تب حرف آب بصیرت بنوشیم». شعر او نیز مانند آب و حتّی مرداب پر است از لبخند خدا: «بر لب مردابی، پارۀ لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز».او همۀ جهان را گویا سایه ای در آب می بیند، بنابراین خالیای مقدّس را حسّ می کند: «پرم از سایۀ برگی در آب/ چه درونم تنهاست» و نه تنها توهّم بیداری که توهّم خواب را نیز روییده از آب می داند: «می بینم خواب بودایی در نیلوفر آب». گویا صدای آب را از حنجرۀ شعر سهراب می شنویم، به قول خودش: «حنجره اش از صفات آبی شطّ ها پر شده بود». شعر او تر است چون معتقد است ترسالی باید در باور انسان اتّفاق بیفتد: «هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی/ صورتش در وزش بیشۀ شور ابدی خواهد ماند»سهراب همراه با آب به فراسوی زمان و مکان می رود و ما همراه با شعر او: «من شکفتن را می شنوم/ و جویبار از آن سوی زمان می گذرد/تو در راهی/ من رسیده ام». او در قحطی آب منطق زبر زمین را حسّ می کند: «می گذشتیم از میان آبکندی خشک/ منطق زبر زمین در زیر پا جاری». شعر سهراب مانند آب همیشه تازه است: «روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل نم بزنیم». نگاه شعر او همواره تر است: «چرا مردم نمی دانند که لادن اتّفاقی نیست/ نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شطّ دیروز است» و با این که خود پر از خصلت آب است هنوز احساس تشنگی دارد: «من هنوز تشنۀ آبهای مشبّک هستم» و از آلودگی آب ملول می شود: «بعد بیماری آب در حوضهای قدیمی/ فکرهای مرا تا ملالت کشانید/ من روبرو می شدم/ با افول وزغ در سجایای ناروشن آب».