خانه/فرهنگ و هنر آب/شعر در آیینه آب

شعر در آینه آب

شعر در آینه آب

آب یكی از عناصر چهارگانه ای است كه به اعتقاد قدما در آفرینش جهان به كار رفته است. ایرانیان از گذشته‌های دور به نقش آفرینندگی آب معتقد بوده‌اند و آن را عنصری مقدس و ایزدی می‌دانستند. معنای نمادین آب را می‌توان در سه مضمون اصلی چشمه‌ی حیات، وسیله‌ی تزكیه و مركز حیات دوباره خلاصه كرد. این معانی و جنبه‌های اساطیری و آئینی آب در فرهنگ ملل گوناگون به‌صورت‌های مختلف آشكار شده است. در اساطیر ملل، آب را نماد مرگ و زندگی دانسته‌اند. نمادینگی آب با همه‌ی رازها و رمز‌های خودش در شاهنامه در داستان كیخسرو دیده می‌شود. (شوالیه، 1385، ج ، 3) با توجه به مطالب فوق یكی از كاركرد‌های آب در فرهنگ نمادها ایجاد تزكیه است. شاعر پس از نوشیدن آب با بصیرتی روبرو می‌شود و ترس كشت‌زارهای جوان از هجوم ملخ‌ها، برای وی آشكار می‌گردد. در سطر‌های بالا ملخ را هم می‌توان از مواردی شمرد كه شاعر به آن وجه‌ی نمادین داده است. ملخ در این متن نشان دهنده‌ی زوال و نابودی است و این زوال سرنوشت محتوم كشت‌زارهای جوان در دنیای مدرن است. آب نمادی عمومی است و در بسیاری از داستان‌های اساطیری و مذهبی گذر از آن می‌تواند فرد را به سعادت و توفیق برساند. جمشید از آب عبور كرد، موسی از نیل گذشت و... . همچنین آب می‌تواند به عنوان تعویذی تن را از صدمات مصون كند. چنان‌كه در حماسه‌ی بزرگ فردوسی، در داستان اسفندیار و همچنین در داستان آشیل می‌بینیم. از طرف دیگر آب نماد سعادت و جاودانگی است. خضر و اسكندر هر دو در پی یافتن آب حیات به آن سوی دنیا مسافرت كردند. آب با این پیشینه‌ی اساطیری نماد روشنی، سعادت، پاكی و... است. آب در نمونه‌ی شماره‌ی 1 ذهن شاعر را روشن می‌كند و به او شهودی عرفانی می‌بخشد كه می‌تواند حقیقت را دریابد. او با نوشیدن آب به دریافت‌هایی تازه می‌رسد و راز ترس كشت‌زار‌های جوان را در‌می‌یابد. آب در این شعر مانند جام جمشید حقیقت را باز می‌تاباند و ذهن منجمد انسان امروزی را از نو زنده می‌كند و چون الهامی بر قلب شاعر فرود می‌آید. شاعر در نمونه‌های بعد، به آب می‌پیوندد. این آب می‌تواند نماد جاودانگی و زندگی دوباره باشد. این آب می‌تواند همان آبی باشد كه خضر با دست‌یابی به آن به جاودانگی رسید و اسكندر از بركت آن باز ماند. شاعر با پیوستن به آب، به روشنی و اقبالی نیك پیوسته و این پیوستگی می‌تواند نوید بخش آینده‌ای سرشار از خوشحالی و امید باشد.

poem
poem

دردودل های آب

بیا تا قدر این نعمـت بدانیم که در بحران بی آبی نمانیم
بیا از بهر حفظ آنبکوشیم وجود آب را ارزش شماریم
از این سـرمایه خوب الهی برای نسل خود باقی گذاریم
چنین فرموده بر ما حیّ دانا که زنده هر چه را از آب داریم
بـیا تا در نگـاه تشـنه آب به سان ابـر بـارانی بـباریم
برای مصرف خوب و درستش نهال صرفه جویی را بکاریم
نجات آب بر ما شد وظیفه بر انجامش بـیـا همـت گذاریم
صدای آب یعنی زندگانی بیا دل را به این نجوا سپاریم

آب راگل نكنيم

آب را گل نكنيم
در فرودست انگار، كفتري مي خورد آب
ياكه در بيشه دور، سيره اي پر مي شويد
يا در آبادي، كوزه اي پر ميگردد
آب را گل نكنيم
شايد اين آب روان، مي رود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب
زن زيبايي آمد لب رود
آب را گل نكنيم : روي زيبا دو برابر شده است
چه گوارا اين آب
چه زلال اين رود
مردم بالا دست، چه صفايي دارند
چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شير افشان باد
من نديدم دهشان
بي گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست
ماهتاب آنجا، مي كند روشن پهناي كلام
بي گمان در ده بالا دست، چينه ها كوتاه است
غنچه اي مي شكفد، اهل ده با خبرند
چه دهي بايد باشد
كوچه باغش پر موسيقي باد
مردمان سر رود، آب را مي فهمند
گل نكردندش، مانيز
آب را گل نكنيم

صدای پای آب

صدای پای آب آید به گوشم که فریادی کشد اینک خموشم
صدایی از پی درد است جانم چنان سوزاند اینک استخوانم
صدای شر شر آب است مظلوم که بی رحمانه اینک گشته محکوم
صدایش یک پیام آرد برایم که جانان پدر من کم بهایم
اگر قدر و بهایم را ندانید سرود مهربانی را نخوانید
به من ظلم و ستم کردید بسیار طبیعت می شود یک باره بیمار
صدایم کن صدایم کن به گوشم طنین زندگی را می فروشم
یقین من هدیه از سوی خدایم صدایم کن که من بس پر بهایم
بدان این قصه را آنگه شوم شاد که عالم را کنم من خوب آباد
جهان خوان کرم گردید یاران پر از لطف و نعم گردید یاران
برای شکر الطاف الهی نباید کرد مصرف با تباهی
جهان گردد پر از آثار رحمت خدا افزون کند آثار برکت
poem
سجایای آب در شعر سهراب
 
دکتر الهه معروضی

شعر سپهری همۀ سجایای آب را در خود دارد. او خود را حتّی از آب روان ساده تر می بیند.: «این آب روان ما ساده تریم/ این سایه افتاده تریم» .دوستانش را نیز مانند آب دانسته و می خواهد او را از خزۀ نام پاک کنند: « کنار تو زنبق سیرابم/ دوست من، هستی ترس انگیز است/ به صخرۀ من ریز/ مرا در خود بسای که پوشیده از خزۀ نامم» . وقتی در ذهن غرق می شود خود را تب زده دیده و نوشداروی آن را آب بصیرت می داند: «در تب حرف آب بصیرت بنوشیم». شعر او نیز مانند آب و حتّی مرداب پر است از لبخند خدا: «بر لب مردابی، پارۀ لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز».او همۀ جهان را گویا سایه ای در آب می بیند، بنابراین خالیای مقدّس را حسّ می کند: «پرم از سایۀ برگی در آب/ چه درونم تنهاست» و نه تنها توهّم بیداری که توهّم خواب را نیز روییده از آب می داند: «می بینم خواب بودایی در نیلوفر آب». گویا صدای آب را از حنجرۀ شعر سهراب می شنویم، به قول خودش: «حنجره اش از صفات آبی شطّ ها پر شده بود». شعر او تر است چون معتقد است ترسالی باید در باور انسان اتّفاق بیفتد: «هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی/ صورتش در وزش بیشۀ شور ابدی خواهد ماند»سهراب همراه با آب به فراسوی زمان و مکان می رود و ما همراه با شعر او: «من شکفتن را می شنوم/ و جویبار از آن سوی زمان می گذرد/تو در راهی/ من رسیده ام». او در قحطی آب منطق زبر زمین را حسّ می کند: «می گذشتیم از میان آبکندی خشک/ منطق زبر زمین در زیر پا جاری». شعر سهراب مانند آب همیشه تازه است: «روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل نم بزنیم».  نگاه شعر او همواره تر است: «چرا مردم نمی دانند که لادن اتّفاقی نیست/ نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شطّ دیروز است» و با این که خود پر از خصلت آب است هنوز احساس تشنگی دارد:  «من هنوز تشنۀ آبهای مشبّک هستم» و از آلودگی آب ملول می شود: «بعد بیماری آب در حوضهای قدیمی/ فکرهای مرا تا ملالت کشانید/ من روبرو می شدم/ با افول وزغ در سجایای ناروشن آب».